چکیده در رویکرد لومانی، هنر بهمثابه سیستمی اجتماعی از جنس ارتباطاتِ غیرمستقیم و فرازبانی است که با ابتنا بر عملکردهای خود-ارجاع، فروبسته عمل میکند. سیستم با رجوع به عملکردهای پیشین در افق زمانی گذشته، افق زمانی آینده را به روی خود گشوده نگه میدارد. حاصل این امر، پدید آمدن سبکهای هنری یکی پس از دیگری است که برخی عناصر یکدیگر را نقد، تأیید، یا تعدیل کردهاند. برای نمونه، سبک «امپرسیونیسم»، حاصل فعالیت سیستم هنر در واکنش به سبک «رئالیسم» بوده و از پیامدهای خود-ارتباطی سیستم هنر بهشمار میآید. تمایز هدایتگر میان سیستم/محیط، نشان میدهد که خود-ارتباطی هرگز به معنای نفیِ نقش دیگری در هنر نیست. هنر برای اعلام موجودیت و به پایان نرسیدن باید از غیر هنر، یا دیگری تفکیک شود. اما انکار سودمندی، لذت بیغرض، غایت در خود، یا بیغایتی در «هنر برای هنر» به معنای حذف دیگری نیست. هیچ یک از جنبشهای هنری مدرن نوآور نمیتوانند به صِرف داشتن خود-ارتباطیِ محض ادعا کنند. در سیستم هنر، سیستمهای روانی (انسانها) و اجتماعی مشارکت کنترل شده دارند. فقدان کنترل مصادف با تحلیل رفتن پویاییِ سیستم هنر است. در این پژوهش تلاش شده با ابتنا بر مطالعه (ترجمه و تحلیل) آثار اصلی لومان، ضرورت وجود دیگری در هنر از منظری متفاوت بیان شود.