زیباشناسی مدرن در مقولههای زیبایی و معنا حساب خود را از زیباشناسی کلاسیک جدا کرده و تجربههای زیباشناختی جدیدی را شکل داده است. دیگر از نگرش انسان به ایستایی و ثبات جهان، حتی در حوزهی تفسیر و نقد، اثری نیست. وقتی کاری، مدرن یا پستمدرن توصیف میشود، با الزام به درک نوعی پیچیدگی، کار نقد پویاتر و دشوارتر از همیشه خواهد شد. با وجود همپوشانی نقد و امر زیباشناختی، دشواریِ تعریف و تشخیص هنر مدرن و پستمدرن، و دشواریِ معنا کردنِ معنا مسئله میشود. وقتی نه معنایی هست (مثل ادبیات ابسورد)، و نه حتی فرمی تازه (مثل آماده- ساختهای دوشان و وارهول) باید تجربه و لذت زیباشناختی را وسعت بخشید. ازاینرو، دقت در کاربرد اصطلاحات و واژههایی از قبیل معنا، تجربه و واکنش زیباشناختی برای نظم و انضباط بخشیدن به فرایند نقد لازم است. در هنری که خود نوعی نقد فرهنگی است، نقش منتقدان در برقراری ارتباط میان سوژه و ابژه زیباشناختی که شرط اساسی لذتبخشی است، مهمتر از پیش است. از قرن هجدهم که مفهوم ادراک هنر و تجربه زیباشناختی با یکدیگر همپوشانی داشتهاند، با وجود تمرکز بر اثر همچنان نوعی سوبژکتیویسم بر تمام نقدها ناظر است. در این نوشتار نسبت تجربههای زیباشناختی جدید با نقد نو بیان میشود.