مقالۀ حاضر بر این فرضیه استوار است که نگارگری ایرانی نمایشدهندۀ جهانی ایستا، بدون زمان و بدون مکان است. بنابراین باید به این پرسش پاسخ داد که در چه شرایط هستیشناختی این امکان فراهم شده تا هنرمند دنیایی این چنین را به تصویر کشد و اساساً چرا نمایش جنبش، زمانمندی و مکانمندی در این هندسۀ معرفتی امکانناپذیر است؟ این مطالعه به شیوۀ توصیفی--تحلیلی انجام پذیرفته است. با نظریۀ «فلسفۀ صورتهای سمبلیک» ارنست کاسیرر توضیح داده شد که آثار نگارگری را میتوان به مثابه نوعی شناخت اسطورهای از جهان مورد خوانش قرار داد. این شناخت در تقابل با شناخت علمی و تجربی قرار دارد، زمان اسطورهای با مفهوم خطیْ از زمان تاریخی متفاوت است.مختصاتی که آگاهی علمی و هندسی از فضا دارد را نیز نمیتوان در اینجا مشاهده نمود. شناخت اسطورهای زندانی امور پدیدارهاست، از اینرو اسطوره لحظۀ منحصربهفردی را از ابژه جدا میکند و در آن لحظۀ ناب متوقف میماند. زیرا اسطوره فاقد ابزاریست که بتواند با آن، از این لحظه فراتر رود. بنابراین در درون این فضای معرفتی هنرمند قادر به ثبت یا بازنمایی تنش، حرکت و شدن پدیدهها نیست. نه از آن حیث که در بازنمایی آن ناتوان باشد. زیرا مسأله در اینجا بازنمایی به معنای تکنیکال آن نیست. بلکه بازنمایی جنبش به معنای معرفتشناختی آن ناممکن است.