نقاشی و نقد نقاشی از دو نظام نشانهشناختی متفاوت بهره میبرند، به این معنا که نقدْ نشانههای زبانی را بهکار میبرد و نقاشیْ نشانه های بصری را. در نتیجه، نقد نقاشی بین دو قطب نشانههای بصری نقاشی و نشانههای زبانی نقد قرار میگیرد و باید آنها را در یک شاکلهی منسجم با یکدیگر سازگار کند. اما بنابر فرضیه ی ما در این مقاله، این سازگاری با چالشهای متعدّدی روبهروست. اولاً، تصویر و واژه به یکدیگر تحویلپذیر نیستند و بنابراین، توصیف ترکیببندیهای بصری، بهمثابهی نخستین رکن مقوّم هرگونه نقد نقاشی، از طریق واژگان زبان فینفسه چالش برانگیز است. لذا نقد نقاشی همواره موقعیتی بحرانی دارد و با کشمکش بین واژه و تصویر دستبهگریبان است. ثانیاً، پساساختارگرایان نشان دادهاند که زبان بهخودیخود سرشار از ابهام و ایهام و برخلاف تصوّر معمول، فاقد وضوح و شفافیّت است. این ویژگیها به نقد، بهمثابهی یک متن، نیز تسّری مییابد. با فرض اینکه نقد نقاشی از چهار رکن (نقاشی، بیننده، نقد و مخاطب نقد) تشکیل شده است، میکوشیم تعاطی و تعاضد بین این ارکان را بررسی کنیم و نشان دهیم این ساختار چهاروجهی چگونه نقد نقاشی را به یک متن منحصربهفرد «بینابین» مبدّل میکند که همزمان نشانههای بصری را به زبان و نشانههای زبانی را به تصویر نزدیک میکند.