در تحلیلهای زیباشناختی همواره اندیشمندان سعی بر آن داشتهاند تا هنر را با ویژگی خاصی تعریف کنند که فصل مشترک تمام آثار هنری باشد. اما، آنچه آنان ارائه کردهاند، مانند بازنمایی و فرانمایی صرفاً برخی آثار هنری یا دورههای هنری را پوشش میدهد. فرمالیسم چونان روشی در تحلیل زیباشناختی با غرض فائق آمدن بر این معضل، بر عناصر ساختاری و ویژگیهای صوری، حسی یا ادراکی تأکید میکند. ضرورت بکارگیری چنین روشی در دور شدن هنر مدرن از ارائهی تصاویر واضح و روشن است. برخی تحلیلگران با توسل به گرایش فرمالیستی تلاش کردند تا علت انگیزش زیباشناختی را در مواجهه با فرم بجویند. کلایو بل، یکی از تحلیلگران فرمالیست، فهم هنری را بر نمایش «فرم معنادار» استوار دانست، البته ابهام فرم و اصطلاح معناداری، یکی از نقاط ضعف نظریه اوست. به نظر میرسد در نظریهی سیستمی نیکلاس لومان، فرمالیسم و فرم، متفاوت از آنچه تاکنون متداول بوده بهگونهای تعریف شده که چهبسا بتواند موضع بل را نه ابطال، بلکه تعدیل کند، زیرا لومان، فصل مشترک تمام آثار هنری را در مشاهده میدانست. در این نوشتار با تطبیق آرای این دو اندیشمند از خلال ترجمه، تحلیل و تدقیق در آثار اصلی آنان به برداشتی متفاوت از فرمالیسم دست یافته میشود.